دانلود داستان و رمان

۷۳ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

نصیحت شیطان به حضرت نوح


نصیحت شیطان به حضرت نوح

نصیحت زمانی سودمند خواهد بود که از جانب کسی باشد که بر انسان و شرایط و موقعیت او شناخت کافی داشته باشد، شیطان نیز انسان را به خوبی می شناسد و از کم و کاستی های او به خوبی خبر دارد، لاجرم نصایحش سودمند انسان خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان چهار شمع


 

داستان چهار شمع

رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن می نمایند ، هر شمع یک هفته می سوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع می سوزند ، شمع ها نیز برای خود داستانی دارند . امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

حکایت کلاه فروش و میمون ها


حکایت کلاه فروش و میمون ها

 متن حکایت
روزی کلاه فروشی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

حکایت وحدت در عشق


حکایت وحدت در عشق

عاشقی به در خانة یارش رفت و در زد. معشوق گفت: کیست¿ عاشق گفت: »من« هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان آموزنده و جالب پیرمرد و الاغ


داستان آموزنده و جالب پیرمرد و الاغ

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان مردی که جهنم را خرید


داستان مردی که جهنم را خرید

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود می‌کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان مرد خوشبخت


داستان مرد خوشبخت

 

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند

تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،

اما هیچ یک دانست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان طنز: از فرصت ها استفاده کنید!


داستان جالب،داستانهای جذاب

داستان طنز

 

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان آموزنده


                                                          

قدرت اندیشه

 

* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان کوتاه و خواندنی سگ ها و آدم ها


داستان کوتاه و خواندنی سگ ها و آدم ها

داستان کوتاه و خواندنی سگ ها و آدم ها 

 

داستان زیر از کتاب داستان کوتاه “باران و خشت و چند داستان دیگر” نوشته ی “حسین مقدس انتخاب شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت