دانلود داستان و رمان

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان خنده دار» ثبت شده است

خربزه‌ای که جان شاه را گرفتذ

 خوردن خربزه بدون اجازه شاه قاجار بهانه ای برای تنبیه خاطیان شد. غافل از اینکه دست روزگار همین تهدید آقامحمدخان را بهانه ای برای قتل او قرار داد.

آقا محمدخان قاجار سرسلسله پادشاهان قجری است که زندگی‌اش با حوادث عجیب و جالبی گره خورده است، او که با بر انداختن سلسله زندیه به قدرت رسید، سرانجام در جریان لشگر کشی بیرون راندن سپاه روس ها از ایران کشته شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان جالب «ایرانی باهوش»

چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه گرفت.

وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان زیبای به کمال رسیدن انسان ها

درنیویورک، درضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

مردی که با هندوانه خوشبخت شد!

در زمان های قدیم، ویتنام توسط پادشاهی به نام هونگ ونگ اداره می‌شد. وقتی پادشاه فهمید که پسرش به نام آن تی یم از او نافرمانی می‌کند، او را به جزیرهٔ دورافتاده‌ای تبعید کرد تا به سختی زندگی کند.
 
آن تی یم در آن جزیرهٔ دورافتاده برای خود یک جان پناه ساخت و با مشقت بسیار، چاهی حفر کرد و با صید ماهی و حیوانات به زندگی خود ادامه داد تا اینکه روزی به یک میوهٔ عجیب برخورد. این میوه به اندازه یک توپ بزرگ و سبز بود. او میوه را به دو نیم تقسیم کرد و درون آن را قرمز یافت؛ اما او جرأت خوردن آن میوه عجیب را نداشت. روز‌ها پشت سر هم گذشت و گرمای هوا از راه رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان جالب چه کسانی دوست دارند پولدار شوند؟

مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت:

ـ از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟

همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد:

ـ با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم! رفیق اولم از تیم جدا شد و رفت دنبال درسش! ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان کوتاه: مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد

مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دسته‌بندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند. متفکرانه به همسایه‌اش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمن‌های حیاط منزل خود بود. تصمیم گرفت از او کمک بخواهد که در مسائل فنی بسیار ماهر بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان رقابت و تیزهوشی شکارچی


داستان رقابت و تیزهوشی شکارچی

روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند . در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد.

 

با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از پا در می آورد و دور می اندازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان مرد دانا و نانوا

مرد دانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. مرد دانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان آموزنده درخت مشکلات

نجار با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

 داستان کوتاه دیوانه باهوش…


مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد.


هنگامی‌که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن‌ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت