دانلود داستان و رمان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت های زیبا» ثبت شده است

حکایت کلاه فروش و میمون ها


حکایت کلاه فروش و میمون ها

 متن حکایت
روزی کلاه فروشی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

حکایت وحدت در عشق


حکایت وحدت در عشق

عاشقی به در خانة یارش رفت و در زد. معشوق گفت: کیست¿ عاشق گفت: »من« هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت