دانلود داستان و رمان

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود داستان و رمان برای اندروید» ثبت شده است

داستان پسر بچه شرور

پسر بچه شروری اطرافیان خود را با سخنان زشتش ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پراز میخ به او داد و گفت : هر بار که کسی را با حرف هایت نارحت کردی ، یکی از این میخ هارا به دیوار انبار بکوب 
روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید ، پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد ، کم کند . پسرکت تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان زیبای چه کشکی، چه پشمی

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.

دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.

در حال مستاصل شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان ذکاوت حکیمی باهوش

داستان ذکاوت حکیمی باهوش

داستان ذکاوت حکیمی باهوش

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستانی زیبا از پائولو کوئیلو


 

داستانی زیبا از پائولو کوئیلو

 

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.

 

ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

دانلود رمان زیبای عسل تلخ

 قسمتهایی از متن رمان عسل تلخ :
 
نیگاش کن مرده شور برده رو چه جوری غور کرده هیچوقت مثل ادم نمیمونه که
محترم: ولش کن بابا چه توقعی ازش داری روز روزشم با یه من عسل نمیشه چشیدش چه برسه به حالا که جینیگیلی مستونش داره میره راضیه که ان دو را میپایید نیشش تا بناگوش باز شد طوری که لب و لوچه اش دندان های زرد و فاصله دارش را ریخت بیرون شرکت سرش غر زد تو دیگه چته هار شدی؟پتیاره قرشمال
راضیه میل بافتنی را کنار انداخت و با خلق تنگ جواب داد وا چرا دق و دلیتو سر من خالی میکتنی دلت از زندی سگیت پره به من چه شوکت که از دعوا راه انداختن ابایی نداشت و احساس قلدری میکرد خیلی غلیظ جواب داد زرشک اخه گوشکوب تو چی هستی که من بخوام دق و دلیمو سرت خالی کنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان خنده دار :دلیل قانع کننده

 مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.

قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان جالب:نشانه عشق


 

پسر گفت:" هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان آموزنده کمک به رقبا


داستان کوتاه کمک به رقبا

 

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان های خنده دار از ملانصرالدین


داستان های خنده دار از ملانصرالدین

شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست. ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند. در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت

داستان کوتاه تصمیم مهم


داستان کوتاه تصمیم مهم


 در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن م.ت